نمک پاشیدن: کوته ز شوربختی ما شد شب وصال چندانکه زد نمک دل ما بر کباب صبح. نعمت خان (از آنندراج). این چه نمک بود به داغم زدی بوی بهاری به دماغم زدی. وحید (از آنندراج)
نمک پاشیدن: کوته ز شوربختی ما شد شب وصال چندانکه زد نمک دل ما بر کباب صبح. نعمت خان (از آنندراج). این چه نمک بود به داغم زدی بوی بهاری به دماغم زدی. وحید (از آنندراج)
نغمه سرائی کردن. تغنی کردن. آهنگ نواختن. نوازندگی کردن: تا چون هزاردستان بر گل نوا زند قمری چو عاشقان به خروش آید از چنار. فرخی. چو بلبل شد و بر گل روی دوست نوا می زند وقت شام و سحر. مسعودسعد. ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم مطرب بزن نوائی کز توبه عار دارم. سعدی. بلبل بی دل نوائی می زند بادپیمائی هوائی می زند. سعدی. تو را که این همه بلبل نوای عشق زند چه التفات بود بر صدای منکر زاغ ؟ سعدی
نغمه سرائی کردن. تغنی کردن. آهنگ نواختن. نوازندگی کردن: تا چون هزاردستان بر گل نوا زند قمری چو عاشقان به خروش آید از چنار. فرخی. چو بلبل شد و بر گل روی دوست نوا می زند وقت شام و سحر. مسعودسعد. ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم مطرب بزن نوائی کز توبه عار دارم. سعدی. بلبل بی دل نوائی می زند بادپیمائی هوائی می زند. سعدی. تو را که این همه بلبل نوای عشق زند چه التفات بود بر صدای منکر زاغ ؟ سعدی
دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. (آنندراج). بخیه زدن با دست در روی پارچه و جامه. (از فرهنگ فارسی معین). با بخیه های خرد دوزند. با بخیه های دورادور دوختن بار اول را. جامه را با بخیه های درشت دوختن. شمج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری کوک زن بر سوزنی گر خوش نراند لفظ خس. سوزنی. و رجوع به کوک شود
دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. (آنندراج). بخیه زدن با دست در روی پارچه و جامه. (از فرهنگ فارسی معین). با بخیه های خرد دوزند. با بخیه های دورادور دوختن بار اول را. جامه را با بخیه های درشت دوختن. شَمج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری کوک زن بر سوزنی گر خوش نراند لفظ خس. سوزنی. و رجوع به کوک شود
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه). پیش باز آمدند و چوک زدند چوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج). برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک. جامی (از فرهنگ سروری). مردمی کو مرا تموک زند پیش او دل بلا به چوک زند. لطیفی (از فرهنگ خطی). و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گردد نمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه). پیش باز آمدند و چوک زدند چوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج). برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک. جامی (از فرهنگ سروری). مردمی کو مرا تموک زند پیش او دل بلا به چوک زند. لطیفی (از فرهنگ خطی). و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گردد نمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)