جدول جو
جدول جو

معنی نوک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نوک زدن
بيك
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به عربی
نوک زدن
Peck, Tip
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نوک زدن
picorer, donner un conseil
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نوک زدن
kuchunguza kwa mdomo, kutoa ushauri
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نوک زدن
beccare, dare un consiglio
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نوک زدن
picotear, dar un consejo
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نوک زدن
dziobać, dawać radę
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نوک زدن
клевать , дать совет
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به روسی
نوک زدن
клювати , давати пораду
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نوک زدن
pikken, advies geven
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
نوک زدن
picken, einen Rat geben
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نوک زدن
चोंच मारना , सलाह देना
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به هندی
نوک زدن
啄 , 提示
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به چینی
نوک زدن
ঠোকর মারা , পরামর্শ দেওয়া
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نوک زدن
mematuk, memberi saran
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نوک زدن
gagalamak, tavsiye etmek
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نوک زدن
쪼다 , 조언하다
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
نوک زدن
چونچ مارنا , مشورہ دینا
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به اردو
نوک زدن
จิก , ให้คำแนะนำ
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نوک زدن
לנקר , לתת עצה
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به عبری
نوک زدن
bicar, dar um conselho
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نوک زدن
つつく , アドバイスをする
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ وَ دَ)
ناوک انداختن
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ دَ)
نمک پاشیدن:
کوته ز شوربختی ما شد شب وصال
چندانکه زد نمک دل ما بر کباب صبح.
نعمت خان (از آنندراج).
این چه نمک بود به داغم زدی
بوی بهاری به دماغم زدی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ شُ دَ)
نغمه سرائی کردن. تغنی کردن. آهنگ نواختن. نوازندگی کردن:
تا چون هزاردستان بر گل نوا زند
قمری چو عاشقان به خروش آید از چنار.
فرخی.
چو بلبل شد و بر گل روی دوست
نوا می زند وقت شام و سحر.
مسعودسعد.
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوائی کز توبه عار دارم.
سعدی.
بلبل بی دل نوائی می زند
بادپیمائی هوائی می زند.
سعدی.
تو را که این همه بلبل نوای عشق زند
چه التفات بود بر صدای منکر زاغ ؟
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَگَ تَ)
دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. (آنندراج). بخیه زدن با دست در روی پارچه و جامه. (از فرهنگ فارسی معین). با بخیه های خرد دوزند. با بخیه های دورادور دوختن بار اول را. جامه را با بخیه های درشت دوختن. شمج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری
کوک زن بر سوزنی گر خوش نراند لفظ خس.
سوزنی.
و رجوع به کوک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه).
پیش باز آمدند و چوک زدند
چوک چون اشتران لوک زدند.
پوربهای جامی (از آنندراج).
برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک
زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک.
جامی (از فرهنگ سروری).
مردمی کو مرا تموک زند
پیش او دل بلا به چوک زند.
لطیفی (از فرهنگ خطی).
و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) :
چو آنجا رسی زن در آن آب چک
که گردد نمک از گذارش سبک.
جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی).
فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
گردیدن چرخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
برغو زدن، کرنا زدن نواختن بوق، گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشک زدن
تصویر بشک زدن
نازیدن کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوک زدن
تصویر ناوک زدن
ناوک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن با دست درروی پارچه و جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوک زدن
تصویر چوک زدن
زانو زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
((زَ دَ))
دوختن پارگی، بخیه زدن
فرهنگ فارسی معین